زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام قبل از شهادت
در دل تاریک زندان مثل شمع روشنم لحظه لحـظه، ذرّه ذرّه، آب گردیده تنم بس که لاغر گشتهام چون میگذارم سر به خاک خصم پندارد که این من نیـستم پیراهنم در سیه چال بلا با دوست خلوت کردهام این نماز این حال خوش این اشک دامن دامنم هر که زندانی شود باید ملاقاتش روند این که ممنوع الملاقات است در زندان، منم قاتل دل سنگ میخندد به اشک دیدهام حـلقـۀ زنجـیر میگـرید به زخم گردنم بس که جسمم آب گشته مثل شمع سوخته محـو گـشته جای نقـش تـازیانه بر تـنم روزهدارم، وقت افطار است و گویی قاتلم کرده با خرمای زهر آلوده قصد کُشتنم گاه گاه از ساقهای پای من خون میچکد بس که پا سائیده گـشته بین کند و آهنم دوستان! از گریۀ من حبس هم آمد به تنگ با وجـود آنکه خـندیـدم به روی دشمنم |